آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک: گر کونت از نخست چنان بادریسه بود آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی. من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجۀ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی). خاک سیه بطاعت خرمابن بنگر چگونه خوش خوش خرما شد. ناصرخسرو. خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش از تو بدروغ ومکر بستاند. ناصرخسرو. از عمر بدست طاعت یزدان خوش خوش ببرد بدانچه بتواند. ناصرخسرو. با همه خلق از در خوش صحبتی خوش خوش و سازنده چون با خایه ای. سوزنی. صدر بزرگان نظام دین به تفضّل گوش کند قطعۀ رهی را خوش خوش. سوزنی. خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب با خاک همی عرضه دهد راز نهان را. انوری. خوش خوش از عشق تو جانی میکنم وز گهر در دیده کانی میکنم. خاقانی. خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا. خاقانی. بدین تسکین ز خسرو سوز می برد بدین افسانه خوش خوش روز می برد. نظامی. نفس یک یک بشادی می شمارد جهان خوش خوش ببازی می گذارد. نظامی. خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی). عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست جان بیاساید که جانان قاتلی است. سعدی. بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانه عمر. حافظ
آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک: گر کونت از نخست چنان بادریسه بود آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی. من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجۀ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی). خاک سیه بطاعت خرمابن بنگر چگونه خوش خوش خرما شد. ناصرخسرو. خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش از تو بدروغ ومکر بستاند. ناصرخسرو. از عمر بدست طاعت یزدان خوش خوش ببرد بدانچه بتواند. ناصرخسرو. با همه خلق از در خوش صحبتی خوش خوش و سازنده چون با خایه ای. سوزنی. صدر بزرگان نظام دین به تفضّل گوش کند قطعۀ رهی را خوش خوش. سوزنی. خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب با خاک همی عرضه دهد راز نهان را. انوری. خوش خوش از عشق تو جانی میکنم وز گهر در دیده کانی میکنم. خاقانی. خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا. خاقانی. بدین تسکین ز خسرو سوز می برد بدین افسانه خوش خوش روز می برد. نظامی. نفس یک یک بشادی می شمارد جهان خوش خوش ببازی می گذارد. نظامی. خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی). عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست جان بیاساید که جانان قاتلی است. سعدی. بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانه عمر. حافظ
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو: سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی، فردوسی، چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی، فردوسی، فرستاده یی را بنزدیک اوی سرافراز و بادانش و خوبگوی، فردوسی، کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود که خوب گویان آنجا شوند کندزبان، فرخی
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو: سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی، فردوسی، چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی، فردوسی، فرستاده یی را بنزدیک اوی سرافراز و بادانش و خوبگوی، فردوسی، کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود که خوب گویان آنجا شوند کندزبان، فرخی
خواب راحت. خواب امن. خواب عافیت: غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش و مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو. حافظ. ، رؤیای خوش: نشنیدی که آن حکیم چه گفت خواب خوش دید هرکه او خوش خفت. نظامی
خواب راحت. خواب امن. خواب عافیت: غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش و مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو. حافظ. ، رؤیای خوش: نشنیدی که آن حکیم چه گفت خواب خوش دید هرکه او خوش خفت. نظامی
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
دهی است ازدهستان الند بخش حومه شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی، این ده را راه ارابه رو است، ناحیه ای است کوهستانی، آبادی آن در دره قرار دارد، آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد، سکنۀ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند، آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است ازدهستان الند بخش حومه شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی، این ده را راه ارابه رو است، ناحیه ای است کوهستانی، آبادی آن در دره قرار دارد، آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد، سکنۀ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند، آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)